جدول جو
جدول جو

معنی آتش کاو - جستجوی لغت در جدول جو

آتش کاو
(تَ)
آلتی از آهن و جز آن که آتش را بدان آشورند. محراث. مسعار. سطام. اسطام. محراک. انبر
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آتش خای
تصویر آتش خای
آنکه آتش را بجود و بخورد، آتشخوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتش خو
تصویر آتش خو
تندخو، بدخو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آن کاو
تصویر آن کاو
آن کس که او
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتشکار
تصویر آتشکار
کسی که با آتش کار می کند مانند آهنگر، کوره پز، گلخن تاب، کارگری که در کارخانه مامور ریختن سوخت در آتشخانه و روشن کردن آن است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتش زا
تصویر آتش زا
زایندۀ آتش، آنچه آتش از آن تولید شود، کنایه از مؤثر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتش پا
تصویر آتش پا
تندرو، تیزرو، بی قرار، بی آرام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتش فام
تصویر آتش فام
به رنگ آتش، سرخ رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتش وار
تصویر آتش وار
مانند آتش در بالا گرفتن و افروخته شدن سریع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتش تاب
تصویر آتش تاب
کسی که مواد سوختنی در کوره می ریزد، تون تاب، گلخنی، کوره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریش کاو
تصویر ریش کاو
طمع کار
احمق، کودن، کم خرد، ابله، گول، گردنگل، انوک، شیشه گردن، سبک رای، تپنکوز، دنگل، خام ریش، کم عقل، فغاک، دنگ، خل، کاغه، لاده، چل، غمر، تاریک مغز، کانا، دبنگ، نابخرد، کهسله، بی عقل، غتفره، کردنگ، خرطبع، بدخردبرای مثال هرکسی شد برخیالی ریش کاو / گشته بر سودای گنجی کنجکاو (مولوی - ۶۸۶)
فرهنگ فارسی عمید
(چَ نَنْ دَ / دِ)
گلخنی. تون تاب
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نام یکی از بزرگان باستانی نصیریان یعنی علی اللهیان. و او را خان آتش نیز گویند
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سموم. باد گرم
لغت نامه دهخدا
(تَ)
که از آتش زاده است
لغت نامه دهخدا
گوش پاک کن، (یادداشت مؤلف)، آلت کاویدن گوش،
که گوش کاود، آنکه گوش کاود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
اثر آتش بر بشره
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فعل و عمل آتش کار
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برنگ آتش
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آنکه در شغل و پیشۀ خویش مباشرت با آتش دارد همچون گلخنی و مطبخی و آهنگر و مانند آن، مجازاً، خشمگین و شتاب زده و بدکار. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ شَ دَ / دِ)
آتش تاب
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ / کِ)
افزاری که بدان آتش در تنور آشورند
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مانند آتش. زود بالاگیرنده و زود فرونشیننده: اسکندر مردی بود که آتش وار سلطانی وی نیرو گرفت و بر بالا شد روزی چند سخت اندک و پس خاکستر شد. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آتشین:
با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی
آه آتشناک و سوز سینۀ شبگیر ما؟
حافظ.
- آتشناک کردن آتش زنه،بیرون کردن آتش از وی: اوری الزند، آتش ناک کرد آتش زنه را. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گوش کاو
تصویر گوش کاو
آلت کاویدن گوش، گوش پاک کن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریش کاو
تصویر ریش کاو
نا فهم، کودن، طمع کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتش زا
تصویر آتش زا
آنچه که از آن آتش پدید آید زاینده آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتش ناک
تصویر آتش ناک
آتشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتش وار
تصویر آتش وار
مانند آتش، زود بالا گیرنده وزود فرو نشیننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتش باد
تصویر آتش باد
سموم، باد گرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتش دان
تصویر آتش دان
اجاق، منقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتش باد
تصویر آتش باد
باد گرم، باد مسموم
فرهنگ فارسی معین
آتش رنگ، آتشگون، آذرفام، آذرگون، سرخ فام، سرخگون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آتش دان به خواب، زنی بود که خدمت خانه کند، اما اگر آن آتش دان آهنین بود، دلیل کند که آن زن از خویشان اهل آن خانه بود و اگر آتش دان چوبین است، دلل کند که آن زن از خویشان اهل آن خانه نبود و از اهل نفاق بود. اگر آتش دان از گل است، دلیل کند که آن زن از اهل گردنکشان باشد، و از مشرکان نیز بود - محمد بن سیرین
دیدن آتش دان به خواب بر دو وجه است: اول: زن خادمه، دوم: کنیزک.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
اجاق گلی با سوخت هیزم
فرهنگ گویش مازندرانی